در وجود خداوند متعال هیچ شکی نیست که اثبات بخواهد. اگر کسی با همین چشم سر و ظاهر بینی ساده هم به عالم هستی نگاه کند، هیچ جایی برای شک او باقی نمینماند. چطور ممکن است کسی که میداند هیچ چیزی خود به خود به وجود نمیآید و هیچ نظمی، اگر چه به کوچکی نظم یک اتاق، یک کلاس، یک دستگاه و ... خود به خود و بدون ناظم به وجود نمیآید، اینک شک کند که آیا نظم عالمانه، حکیمانه و قادرانهی جهان هستی، خود به خود به وجود آمده است و خالقی و ناظمی علیم، و نگاهدارندهای قادر و هدایت کنندهای مدبر نداشته است. لذا فرمود:
«...أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ...» (ابراهیم – 10)
مگر در خدایی که ایجاد کننده و گسترانندهی آسمانها و زمین میباشد شکی هست؟
شخصی از امام صادق (ع) پرسید: چگونه خدا را بشناسیم؟ ایشان بدین مضمون فرمودند: شناخت خدا کار شما نیست! سؤال کننده متعجب شد و پرسید: پس چه؟ فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند. پرسید: پس تکلیف ما چیست؟ فرمود: به آن شناسایی ایمان بیاورید.
آن چه انسان نسبت به آن معرفت کامل پیدا کند (نفوذ علمی پیدا کند)، معلوم است که کوچکتر از عقل و درک او میباشد که شناسنده توانسته است بر آن احاطهی علمی پیدا کند. ما حتی یک موجود یا یک فرمول یا یک مفهوم بزرگتر و عمیقتر از عقل و سطح علمی خود را نمیتوانیم بشناسیم و به علائم و نشانههای آن اکتفا میکنیم، چه رسد به خداوند متعال.
پس بر ما نیست که برویم و خداوند متعال را بشناسیم، بلکه بر اوست که خود را به ما بشناساند و او این نیز این کار را کرده است. انسان به هر ذرهای که نگاه کند، نشانهها و علامتهای خالقی علیم، حکیم و قادر را در آن میبیند. پس کافی است که چشم خود را نبندد و خود را به جهالت نزند و به آن شناسایی اقرار کرده و ایمان بیاورد.
اما در عین حال آسانترین راه دسترسی به آن شناختی که خداوند خود عطا فرموده است «فطرت» میباشد. چرا که رجوع به خود بسیار راحتتر، جامعتر و سریعتر از رجوع به غیر است و دست کم انسان خود را بهتر میشناسد و به آن چه در وجود خود دارد شک نمیکند. مضاف بر این که فطرت در همه وجود دارد و قابل تغییر دادن نیز نمیباشد. و بیان فطرت نیز در انسانهای متفاوت، یکسان است. کافی است انسان حجاب را بردارد. لذا فرمود:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (الروم - 30)
پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خدا است فطرتى كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونگى نيست، اين است دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمىدانند.
بهترین راه خدا شناسی، همان خود شناسی است. کسانی که از خود غافل شده و در بیرون به دنبال خدایی میگردند، یا به نتیجهای نمیرسند و یا بسیار دیر به نتایجی میرسند که آنها را به خود باز میگرداند. لذا پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) میفرمودند:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (بحارالانوار, ج 2, ص 32). یعنی: هر کس خود را شناخت، خدا را شناخته است.کافی است از هر انسانی بپرسید که چه چیزی را دوست دارد؟ اگر دقت کنید هر چه را نام ببرد، کمال است. مثلاً میگوید: من! هستی، زیبایی، علم، حکمت، قدرت، رأفت، مهربانی، خشم، گذشت، انتقام، غنا و توانگری، سلامتی و ... را دوست دارم. اینها همه اسمهای خداوند متعال است، چرا که او هستی و کمال مطلق است. خداوند حی، جمیل، علیم، حکیم، قادر، رئوف، رحمن، رحیم، قاهر، غفور، منتقم، غنی، سلیم و ... میباشد. و هیچ کمالی وجود ندارد، مگر آن که تجلی او (اسم او) باشد. پس انسان فقط عاشق اوست و هر چه را در بیرون نیز عاشق میشود، چون تجلی معشوق را در او میبیند. مثلاً زیبایی را در یک شخص یا گل و یا قدرت را در میز و پست یا غنا را در پول میبیند و گمان میکند که این همان معشوق است!
اگر از عاشق بپرسید که آخر علم، آخر زیبایی، آخر غنا ... و نهایت هستی کجاست؟ پاسخی ندارد جز آن که بگوید: آخری ندارد، چون آخر داشتن یعنی محدود شدن و محدود شدن یعنی ورود نقص و نیستی. اگر بپرسید: آخر عشق تو به این کمالات کجاست و حد آن چقدر است؟ باز پاسخ میدهد که چون معشوق بیحد است، عشق من نیز بیحد است. پس انسان در فطرت خود مییابد که به صورت مطلق و بیحد، عاشق کمال مطلق و بیحد است. و آن چه بیرون از مصادیق زیبایی، علم ... و سایر کمالات مییابد، همه تجلی و محدود هستند، پس باید آن معشوق بیحد، آن هستی مطلق، آن کمال مطلقی که این عاشق اوست، وجود داشته باشد. و آن همان خداست که به «الله» یا سایر اسامی در لسان قرآن و نامهای دیگر در سایر زبانها نامیده میشود.